loading...
داستان كوتاه
اميرعلي عين افشار بازدید : 135 جمعه 22 آذر 1398 نظرات (0)
راننده تاكسي اين جامعه و فرهنگ مردم مسلمون هم يجور تو بدبختي ما شريك شدن از بچگي هي تو گوشمون خواندن : "فقير دوست خداست، پول چِركِ كفه دسته" و ازين حرفا، وقتيم به سني رسيديم كه بايد وارد بازار ميشديم، اصلاً ديگه فكر نمي كرديم چقدر در مياريم و چقدر خرج ميكنيم؛ اونايي هم كه سرم كلاه گذاشتن و حقم رو خوردن گفتم به درك اون دنيا جواب كارشو ميگيره. اما تو همين دنيا دارم جواب كارم و ميگيرم شصت و پنج سالمه و مجبورم با يك ماشين قراضه از صبح تا شب مسافركشي كنم؛ تازه بازم خرج زندگيم در نمياد واسه همين مجبورم كرايه ي عربا و بچه خوشگلارو چند برابر بگيرم. اگه از همون بچگي ارزش پول رو ميدونستم حالا وضعم اين نبود، يعني از هر راهي پولدار ميشدم؛ بعدشم تو اين سن به يكي پول ميدادم نماز روزه ي نگرفته ام و اجابت كنه؛ خودمم ترياك دود ميكردم و پام و ميذاشتم رو مُتكا. واسه حلال شدن پولمو بخشيده شدن گناهامم، به يك فقيرِ بيچاره مثله الان خودم، كمك مالي ميكردم. اينجوري دو عالم و واسه خودم كرده بودم... #امير_افشار @mazookhiism
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
داستان كوتاه ها يا مطالبي گاهي كوتاه يا بلند رو چندين سالِ كه تو يك چنل كوچيك تلگرام گذاشتم هر چند نا بلد و سطحي، اما خواستم راه آشنايي با چنلم رو گسترش بدم. https://t.me/mazookhiism
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 23
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 484
  • بازدید کلی : 1,122