loading...
داستان كوتاه
اميرعلي عين افشار بازدید : 50 جمعه 22 آذر 1398 نظرات (0)
چيزي كه ميگم و شايد كسي باور نكنه و اين حتيٰ به تخم چپمم نيست. چون بايد باور كنيد وقتي دارم براي آروم شدن دلم و چيز ياد گرفتن شما توي اين سرما با جوهر رگم مينويسم. اگر خسته شديد و پيش خودتون گفتيد "چرند ميگويد" ديگه ادامه نديد و تمام نوشته هامو بسوزونيد اين احتمالاً به چپم هست. ما مردم خود پسند، پر حرف و بي سوادي هستيم؛ كه به نظرمان همه حتيٰ پيامبران و فيلسوف ها عقلشان نرسيده و اشتباه كرده اند. براي همين، چيزي نميخوانيد؛ مگر براي سرگرمي يا درآمد مالي. فكر ميكنيد چهار جمله اي كه از بزرگترانتان شنيده ايد كافي است؛ چون چندين پيراهن بيشتر پاره كردند! كه از نظر من تنها دليلش بزرگ شدن شكم است. وقتي داشتم به چرند هايي كه شنيده و خوانده ام فكر ميكردم تا چرندي براي شماها و البته دل خودم بنويسم كبوتري روي بالكن دقيقاً رو به روي من نشست. مانند تمام وقت هايي كه دلم گرفته بود. كبوتر ها بهتر من را درك ميكنند اينها تنها موجودات زمين هستند كه ميتونند حرف بزنند،بينديشند و بعد تلاش كنند. كبوتر لبخند روي لب هاش بود و دلش تند تند ميتپيد بال هايش را باز كرد و مثل بالگرد (هليكوپتر) درجا، با سرعت زياد تكاند؛ عين جوجه هايي كه تازه ميخواهند پرواز كنند. ما همسن و ساليم ولي او پرواز را خوب بلد است. اگر خاطر مباركتان باشد پارسال قصه ي پروازش با برادر هايش را براتون گفتم و به تازگي حرف زدن هم بلد شده. بادي كه از حركت بالهاش به سمتم پرت كرد باعث شد سيگارم زود خاكستر بشه. و وقتي سيگاري براي كشيدن نبود حالش را پرسيدم و اينكه بچه دار شده!؟ تا حرف هايي كه من روي كاغذ پيش بيني كردم را بهش بگويند. كبوتر حرف زدن بلد بود ولي چوس ناله نه! در جوابم گفت: "شما ها را به زندگي كبوتران مربوط نيست." و اما گفتم كه كبوتر ها موجوداتي هستند كه من را خوب درك ميكنند. فهميد كه من تو حالم چوس نال زدن و آه و درد است اما كسي كه مرا ميفهميد چه نيازي به شنيدن دارد؟ كبوترِ سفيد با دُمِ بلند و كله ي سبزِ براق كه حالا بدني قوي و سينه اي جلو آماده دارد گذشته را يادآوري كرد دقيقاً ١٦بهمن ٩٦ كه حال بد خودم را به بقيه وصله پينه ميزدم تا باور كنم دنيا لجن زاري بيش نيست چون خودم درمانده و نكبتبار بودم، ميخواستم همه را به اين باور برسانم كه در گوه زندگي ميكنند. تمام قصد و منظورم اين بود كه همدرد پيدا كنم. و اما امروز كبوتر بهم فهماند، در هچلي كه خودم ساختم مانده ام مثلاً اگر بخواهم با خيال راحت روي كسي را ببوسم ديگه ممكن نيست. كبوتر چينگ باز كرد و گفت: "من بارها بالاي سر تو پرواز كرده ام، تو در خاك ماندي و من پرواز كردم. تو براي خوشي خودت ديدم كه دلها شكستي و سپس براي درمانش از گوه بودن زندگي گفتي هركي سمتت بود از زندگي متنفر شد و از آخر هيچ همدردي پيدا نكردي. اگر در گِـل ماندي بارها و بارها كمكت كردم اما دستت را به ريشت كشيدي و گفتي من كم نمياورم" كبوتر دمش را بمن كرد و گفت: "حالا تو قُدرتت را نشانم بده ميخواهم ببينم الان هم ميتواني سيگار بكشي و فكر كني توانسته اي همه چيز را حل كني؟ عمراً بتواني ! تو آدميزاد آفريده شده اي تا تنها نباشي بهت عقل دادند كه مهربان باشي. قلب دادند تا عاشق باشي. اما عقلت را براي گول زدن به كار گرفتي، قلبت را هم براي تملق گويي. خيال كرده اي اشرف مخلوقاتي و تنها و بي عشق دوام مياوري." ايرادات زندگي و گستاخي ام را گردن اون انداختم چون كبوترها عمرِ طولاني ندارند و زمان براي غصه خوردن كافي نيست، كبوتر گفت: تو چه ميداني از ساعات زندگي من، هوا تاريك ميشود و غصه ي سرما، بارش و گشنگي را ميخوريم تا خوابمان ميبرد. هوا باز روشن ميشود شكم گرسنه و سرما را فراموش ميكنيم و همچون اولين روز زندگي پِـي كار و خوراك ميگرديم. راست ميگفت شكم كوچيك و دل بزرگش به سختي سير ميموند تو اين دوران. من پرواز و بهونه اي براي راحت زندگي كردن ميدونستم. ولي كبوتر به نفع من ميدونست ميگفت: "من و امثال ما اگر پرواز نميكرديم شما دلتان آرزوي چه چيزي را ميكرد و ناتوانايي خودتان را چه گونه درك ميكرديد." او باز هم بي ارزشي و كوچك بودن را به من نشان داد من تسليم شده بودم نه براي اينكه جوابي براي نقد حرفش نداشته باشم چون بالاخره منم آدميزادم و آدم ها هميشه حرفي براي گفتن و نقد كردن دارند. كبوتر سرش را لاي پرهايش گذاشت تا شپش ها را بيرون بندازه، رويش را به من كرد بعد روي شانه ام نشست و گفت:"شما آدم ها بايد متوجه كوچك بودن خود در اين دنياي خاكي بشويد و بفهميد ٨٠سال زندگي عمري طولاني نيست لبخند زدن و نزدن شما نه تنها براي خودتان بلكه براي هيچ موجودي دردآور يا خوشحال كننده نخواهد بود. شما ها مجبور به بودن هستيد و اين انتخاب خودتان است كه چه گونه زندگي كنيد. ميتوانيد با فكر كردن آزار دهيد، مي توانيد فكر كنيد و از غم آسوده نگاه داريد." #اميرافشار @mazookhiism
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
داستان كوتاه ها يا مطالبي گاهي كوتاه يا بلند رو چندين سالِ كه تو يك چنل كوچيك تلگرام گذاشتم هر چند نا بلد و سطحي، اما خواستم راه آشنايي با چنلم رو گسترش بدم. https://t.me/mazookhiism
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 483
  • بازدید کلی : 1,121